مــن، دهقــان فــداکــاری شــده ام
کــه تمــام وجــودش را
بــه آتــش کشیــده، روبــرویــت
و تــو، قطــاری کــه
چشــم دیــدن مــرا نــدارد . . .
مــن، دهقــان فــداکــاری شــده ام
کــه تمــام وجــودش را
بــه آتــش کشیــده، روبــرویــت
و تــو، قطــاری کــه
چشــم دیــدن مــرا نــدارد . . .
گاهی یک خراش سطحی
می تواند
کوهی را در تو فرو بریزد
کافی ست
جای عمیق زخم را بلد باشد
سر بگذار بر درد بازوان من؛
دست نگاهم را بگیر؛
مرا دچار حادثهای کن که با عشق نسبت دارد!
من،
عجیب از روزگار رنجیده ام . . .
کــودکی ام را دوســت داشتــم!
روزهــایــی کــه بــه جــای دلــم،
ســر زانــوهــایــم،
زخمــی بــود . . .
عزیزم!
مردی که شبانه راه می افتد
و به بهانه ماه گرفتگی تو را می بوسد،
دیوانه نیست؛
فقط کمی بیشتر دوستت دارد.
سربازِ برجک زندان
به دختری می اندیشد
که چشم در راه اوست
وَ دستانش بر مسلسل سنگین
عرق می کنند !
برای بدست آوردنت نمی جنگم !
به تکّدی قلبت هم نمی آیم !
دوستت دارم ،
فارغ از داشتنت ....
درخت که می شوم
تو پائیزی !
کشتی که می شوم
تو بی نهایت طوفانها !
تفنگت را بردار
و راحت حرفت را بزن !
حتی یک نفر در این دنیا
شبیه تو نیست ...
نه در نفس کشیدن ،
نه در نفس نفس نفس زدن ،
و نه از قشنگی ... نفس مرا بند آوردن !!
خوبم...
درست مثل مزرعه ای که
محصولش را ملخ ها
خورده اند
دیگر نگران داس ها نیستم. ...
بگذار
در همین یک شعر
دوباره
عاشق هم باشیم
من نامت را
صدا میکنم
تو بگو «جانم»
دنیا
ناامنتر از آنست
که فکر میکنی!
فــردا
بــا عطــری کــه دوســت دارم،
بــه بــاد بپیــچ!
می خــواهــم قــرنی را از یــاد ببــرم . . .