دلم یک ترانه ی غمگینِ خارجی می خواهد
با زبانی که نمی فهمم چیست
می خواهم به دردی که نمی دانم چیست
زار زار گریه کنم.
دلم یک ترانه ی غمگینِ خارجی می خواهد
با زبانی که نمی فهمم چیست
می خواهم به دردی که نمی دانم چیست
زار زار گریه کنم.
در هر ایستگاهی که پیاده شوی
کنار توام
این قطار
مثل همیشه در کف دستم راه می رود
همه ما
فقط حسرت بیپایان یک اتفاق سادهایم
که جهان را بیجهت
جور عجیبی جدی گرفتهایم
فراموشی . فراموشی. فراموشی
سرآغاز سعادت آدمیست …
استخوان صورتکم بیرون زده
تو سیگار مرا روشن میکنی
و من
دلم را دود میکنم
از خلاصه ی روزهای انتظار
که می دانم حوصله به خرج نمی دهی
تا تمامی حرفهایم را بشنوی
فقط این را می گویم:
دلتنگی ام
آنقدر بزرگ شده است
که اگر ببینی
شاید نشناسی!
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟
لک لک ها رفتند
و پرهای سفیدشان
برف شد و بارید
بر گنجشک های کوچک تنها
زمستان آغاز شده بود.
عزیزم
دیگر دوره ی تعصب و غیرت پوچ گذشته است
بگذار نگاهت کنند
چه می شود مگر ؟
از این همه مرد
بالاخره یکی پیدا می شود که انصاف داشته باشد و بگوید :
خوش به حال صاحب دلت !
در هر ایستگاهی که پیاده شوی
کنار توام
این قطار
مثل همیشه در کف دستم راه می رود
مــن بــر آنــم
کــه ســزاوار قــدم هــای تــو بــاشــم
کــه بیــایــی، شــایــد!
تــو بــر آنــی
کــه قــدم هــات
بــه کــوی مــن بیچــاره نیفتــد، بــه غلــط . . .
از خلاصه ی روزهای انتظار
که می دانم حوصله به خرج نمی دهی
تا تمامی حرفهایم را بشنوی
فقط این را می گویم:
دلتنگی ام
آنقدر بزرگ شده است
که اگر ببینی
شاید نشناسی!