شعرکوتاه/مینیمال

شعرکوتاه/مینیمال

به تلخی رفته اند
قندهایی که با خنده ات
در دلم آب می شد ...

... هادی رضایی ...

آدرس کانال تلگرام شعرکوتاه/مینیمال
https://telegram.me/minimalism94

بایگانی
آخرین مطالب

۱۳۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شاعران معاصر» ثبت شده است

افشین یدالهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۰:۲۶

از تمام راز و رمز های عشق

جز همین سه حرف

جز همین سه حرف ساده‌ی میان تهی

چیز دیگری سرم نمی شود

 

من سرم نمی شود

ولی...

راستی

دلم

که می شود!




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۰:۲۴

دلم تنگ‌ست

مثل لباس سال‌های دبستانم

مثل سال‌های مأموریت‌های طولانیِ پدر

که نمی‌فهمیدم

وقتی می‌گویند کسی دورَست

یعنی چقدر دورَست !

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۰:۲۴

پروانه نیستم اما

سال‌هاست دور خودم می‌چرخم وُ

می‌سوزم.

رفتن‌َت در من

شمعی روشن کرده است انگار!

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۰:۲۳

کیفِ پستچی

جای "سلام های من به تو" نیست!

این حرف ها

این بوسه ها

این باده ها

بی واسطه گیرا ترند...!




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۰:۲۳

تو مرا به عصر حجر برمی گردانی

زمانی که آدم

چای را

با خنده حوا شیرین می کرد.

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۰:۲۲

من

عادت کرده ام

هر صبح

قبل از باز شدن چشم هایم

دوستت داشته باشم

و برایم مهم نباشد که تو

در کجای این شهر شلوغ

به فراموش کردنم مشغول هستی..!

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۰:۲۱

منیره حسینی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۰:۲۰

هرگز نمی توانی

سن یک زن را از او بپرسی

چرا که او هم نمی داند

سنش با شب هایی که

بغض کرده و گریسته

چقدر است.




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۰:۱۸

مرا برای روز مبادا کنار بگذار!

مثل مسافرخانه ای متروکه ام

در جاده ای سوت و کور

یک روز

خسته از راه می رسی و

جز آغوش من

برایت پناهی نیست.

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۰:۱۸

هیچ عروسکی

پیر نمی شود

دخترها

مهربان ترین مادرانند…




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۰:۱۷

می ترسم این قصه تمام شود و

سطر آخر آن تو نباشی..

و کلاغ پیری به خانه مان برسد

که گردن آویزِ نقره ی تو را

به منقار دارد...

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۰:۱۶

دوستت ﺩﺍﺭﻡ

ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺫﻫﻨﻢ ﻣﯽﺭﯾﺰﺩ ﺗﻮﯼ ﺩﺳﺖﻫﺎﻡ

ﺑﺎﻫﺎﺵ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ؟

ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺑﮕﺬﺍﺭﻣﺶ ﮔﻮﺷﻪﻫﺎﯼ ﻟﺒﺖ؟

ﺑﻌﺪ ﺑﺮﺵ ﺩﺍﺭﻡ

ﻧﮕﺎﻫﺖ ﮐﻨﻢ

ﻭ ﻧﺪﺍﻧﻢ ﭼﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﻡ ﺑﺮﯾﺰﻡ؟




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۰:۱۵

صبح است

صبح خیلی زود

و بیدار شده ام

تا دوست داشتنت را

زودتر از روزهای قبل

شروع کنم.

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۰:۱۵

بی تو می رفتم،

می رفتم،

تنها،

تنها...

و صبوری مرا

کوه تحسین می کرد...

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۰:۱۴

مرا به ذهنت نه،

به دلت بسپار!

من

از گم شدن

در جاهای شلوغ

می‌ترسم…

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۰:۱۳

مردم همه

تو را به خدا

سوگند می‌دهند

 

اما برای من

 

تو آن همیشه‌ای

که خدا را به ‌تو

سوگند می‌دهم!

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۰:۱۲

سعی کردیم کاری به هم نداشته باشیم

من بار تنهایی خودم را بکشم

انها چاله های زندگیشان را پر کنند

در این خانه هر روز دوستانی جمع می شوند

در تنهاییم

از خودشان پذیرایی می کنند


من و این مورچه ها

سالهاست که با خرده های نان

دوستی مان را اغاز کرده ایم.

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۰:۱۰

به خدا گفته ام زحمت نکشد

نه نیازی به زلزله هست

نه نیازی به سونامی

همین که تو هستی

همین که تو می خندی

بلاهای بزرگی اند

که جهانم را با خاک یکی کرده اند...

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۰:۰۶

منم

درختی که

برگ هایش را ریخت

تا تو

ماه را

از میان شاخه هایش

تماشا کنی.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۰:۰۵