خوابهایم
نصفه نیمه
حرفهایم
بی سر و ته
و فقط این وسط
بوسههای تو بی نقص
خندههای تو کامل
خوابهایم
نصفه نیمه
حرفهایم
بی سر و ته
و فقط این وسط
بوسههای تو بی نقص
خندههای تو کامل
جهــان چیــزی شبیــه مــوهــای تــوســت
سیــاه و ســرکــش و پیچیــده
خیــال کــن چــه بــی بختــم مــن
کــه بــه نسیــمی حتــی
جهــانــم آشــوب مــی شــود
بی سبب نیست که هر چه بیش قدم پیش می گذارم
از من دورتر می شوی
تو لحظه تولد منی!
ما
کاشفان کوچه های بن بستیم
حرف های خسته ای داریم
این بار
پیامبری بفرست
که تنها گوش کند
دیر آمدی موسی
دوره ی اعجاز گذشته است،
عصایت را به چارلی چاپلین بده،
تا کمی بخندیم
تنها بعد از انتظار است که می رسی؛
اگر طاقت ِ چشمانت
از راهی که آمده ای، بازنگردد ..
من
این چشمهای بی تو را
به کجای این شهر بدوزم ؛
که
هنوز
نرفته باشی ؟...
آشنایی ما قدیمیست
سالها ما غروب ماه را تماشا کردهایم
و قرنها ماه
غروب ما را
دلیل نیامدنت از این دو حالت خارج نیست؛
یا نمی خواهی ام،
یا...
یا ابوالفضل!
یعنی نمی خواهی ام؟!
از پوستم
صدای تو می تراود
بر پاهای تو راه می روم
با چشم تو شعر می نویسم
من که ام
به جز تو
که در رگ و پوستم نهانی و
نام مرا به خود داده ای.
درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن
تنهایی ام را با تو قسمت میکنم،
سهم کمی نیست
گسترده تر از عالمِ تنهاییِ من،
عالمی نیست...
من اما
برای تو
کلمه کم میآورم
بانوی من!
شعر بلد نیستم.
وقتی آمدی با چشمهام میگویم.
عاشقانههای ناب را
برای آدمی میخوانند
تا از رنگ کلمات
خود را بیاراید
و زیباترین لباسهاش را
برای معشوق به تن کند.
من اما
لباسی به تنت نمیگذارم.
عاشقانههای ناب را
برای زنی میگویند
که با عطر کلمات
شبی
دلآرام شود.
من اما
قرار ندارم
شبی آرام برای تو بسازم.
عشق، تقویم بی انتهایی است
برگهایش
رنگ قرمز ندارد
عشق، هر روز، شنبه ست
جمعه هرگز ندارد.
می شود با یکی چای بخوری
با یکی سفر بروی
با یکی عکس بگیری
راه بروی ...
اما فقط یکی ست که برایَ ش
چای می ریزی
با او حرف می زنی ، راه می روی
وَ دوستش می داری ..